پروانگی ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...
پروانگی ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...

تفاوت

زندگی رقص واژگان است ؛

             یکی به جرم تفاوت ، تنهاست ...

             یکی به جرم تنهایی ، متفاوت ...


ادامه مطلب ...

مداد رنگی

مداد رنگی هایم را می خواهم !

بگذار روی دقیقه های بی رنگت نقاشی کنم
مثل آن روزها که گل های سرخ و بنفشه را
میان دفتر مشقت می کاشتم ،
و عطرشان تمام کلاس را پر می کرد ...
ببین دست هایم هنوز بوی گل می دهند ؛
دفتر مشقت را کجا پنهان کرده ای ؟


ادامه مطلب ...

خاطره

گاهی ارزش واقعی یک لحظه را ،

تا زمانی که به یک " خاطره " تبدیل شود ؛

نمی فهمیم ...



(این متن رو آقا سجاد تو قسمت نظرات گذاشته بودن

متن زیباییه

امیدوارم شما هم خوشتون بیاد)


ادامه مطلب ...

دیر

کسانی هستند که ناخودآگاه از خودمان می رنجانیم ؛
مثل ساعتهایی که صبح دلسوزانه زنگ می زنند
و در میان خواب و بیداری بر سرشان می کوبیم ،

بعد می فهمیم که خیلی دیر شده !!!

انسان

نیاز نیست انسان بزرگی باشیم ؛

" انسان بودن " خود ، نهایت بزرگی است ...

می توان ساده بود ولی انسان بود ،
به همین سادگی ...

ادامه مطلب ...

هنر

آن روز که همدیگر را یافتیم ؛

یافتنمان هنر نبود !

هنر این است ؛
همدیگر را گم نکنیم ...!


ادامه مطلب ...

عجیب است

عجیب است که ؛

پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم !

بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری !
بعد از چند روز به دوستی !
بعد از چند ماه به همکاری !
بعد از چند سال به همسایه ای ...


اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم !


دیگر وقت آن رسیده که اعتمادی فراتر آنچه می بایست را به او ببخشیم ؛
او که یگانه است و شایسته ...


ادامه مطلب ...

توقع

تمام غصه ها
دقیقا از همان جایی آغاز می شوند که ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت !
اندازه می گیری !
حساب و کتاب می کنی و مقایسه می کنی ...
و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که زیادتر دوستش داشته ای ، که زیادتر دل داده ای ،
که زیادتر گذشته ای ، که زیادتر بخشیده ای ،
به قدر یک ذره ، یک نقطه ، یک ثانیه حتی !
درست از همانجاست که توقع آغاز می شود
و توقع آغاز همه ی رنج هایی است
که ...

به نام عشق می بریم ...


ادامه مطلب ...

بی خیالی

خیلیهامون آدمهای بی خیالی نیستیم ؛

فقط دیگه حال و حوصله نداریم !


ادامه مطلب ...

عادت

آدمها عادت میکنند
به هر چیزی ؛
حتی به خنجر هایی که از پشت میخورند ...


ادامه مطلب ...

آسمان بارانیست

آسمان بارانیست ؛
همگی میگذرند ، چتر دارند به دست ،
تا نبارد باران بر سر و صورتشان
اما ...
من تنها و رها
گام بر می دارم بی چتر 

و به تو می اندیشم ...


ادامه مطلب ...

پرواز

وقتی پرنده ای را معتاد می کنند

تا فالی از قفس به در آرد

و اهدا کند به جویندگان خوشبختی

تا شاه دانه ای هدیه بگیرد

پرواز ...

قصه ای بس ابلهانه است

                                   از معبر قفس !!!


"نصرت رحمانی"


ادامه مطلب ...

... یک دلیل برای ماندن

کسانی که شما را دوست دارند حتی اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند

ترکتان نخواهند کرد ؛

آنها یک دلیل برای ماندن خواهند یافت ...


ادامه مطلب ...

نوازش

بی نوازش های خداوندگارم

میـان دست های زندگی ؛

مچاله می شوم ...


ادامه مطلب ...

زمین و زمان

زمان دست توست ،

زمین دست توست ،

دنیــــا متلاشی مـــی شـــود ؛

وقتی دست روی دست می گــذاری ...


ادامه مطلب ...

انسان های احساساتی

از انسانهای احساساتی بیشتر بترسید ؛

آنها قادرند ناگهانی ؛

                  دیگر گریه نکنند ،

                  دوست نداشتـه باشند ،

                  و قید همه چیز را بزنند ...


ادامه مطلب ...

همین کافیه

اگه میخواى یکــــــیو از دست بــدى ؛
فقط کــافـیـه دوســـــــــــتـش داشـته باشـى ...

همین کـــــــــافـیـه !!!


ادامه مطلب ...

آخر خط

یه جایــی هم هست ؛
بعــد از کلی دویـدن یهــو وایمیستی ...
سرتــو میندازی پاییــن و آروم میگی :
" دیگه زورم نمیــرسه " 


ادامه مطلب ...

سرعت

بالاترین سرعت تو دنیا ، سرعت نور نیست !
سرعت رنگ عوض کردن آدمهاست ...