در هیاهوی زندگی دریافتم ؛
چه بسیار دویدن ها
که فقط پاهایم را از من گرفت
در حالی که گویی ایستاده بودم ،
چه بسیار غصه ها
که فقط باعث سپیدی موهایم شد
در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ،
دریافتم
کسی هست که اگر بخواهد "می شود"
و اگر نخواهد "نمی شود"
به همین سادگی ...
کاش نه میدویدم و نه غصه می خوردم
فقط او را می خواندم و بس ...
ادامه...
کم آوردم تو رو من ،
میشه تو باز نگام کنی ؟
میشه با دوز و کلَک ،
دوباره باز سیام کنی ؟
میشه باز دروغ بگی ،
اما بمونی پیش من ؟
با همون خنده ی تلخ ،
بی خودی رو به رام کنی ؟
بگی که : دوسِت دارم ،
بخندی به سادگیام
با دروغ و شیطنت ،
بازم تو سر به رام کنی؟
میشه باز تو زورکی ،
خنده هامو جشن بگیری؟
یه بارَم ، دروغکی ،
معشوق قصه هام کنی ؟
نفسم یخ زد و پژمرد ،
بدون هُرم تنت …
میشه اون آغوشتو
گرمای این شبام کنی؟
خنده هام سرد و غریبن ،
بدون حضور تو ...
میشه لبخندتو باز ،
مُهر روی لبام کنی ؟
حسرت بودن تو ،
دیوونه کرده این دلو
میشه لا اقل بیای ،
بارونو پا به پام کنی ؟
خنده داره ، نه !؟ میدونم
هذیون و وسوسه نیست
میشه واسه یه بارم ،
محوِ تو رویاهام کنی ؟
زهره طغیانی
خیلی زیبا هستند
کاش برای نوشته های زیبات عکس هم بذاری جالب تر میشه
ببخشید فقط نظرمو گفتم قصد جسارت ندارم
سلام سارا جان
این چه حرفیه عزیزم
شاید چون عکس متناسب با بعضی از موضوع ها رو ندارم
چشم بیشتر سعی میکنم
ممنون از نظرت
در تلاقی با چشم هایت
خویش را در همچون تویی گم کرده ام
وبلاگ خوبی دارید
خوش حال میشم ردپای شما را در دهکده کوچک قاصدکهایم ببینم
ممنونم
حتما