پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...

13

همه میگویند 13 عددی نحس است

اما من میگویم عامل نحسی 1و3 هستند نه 13 !

عشق های امروزی یا 1طرفه اند یا 3طرفه ! 



خاک ِ تن

زیر باران آدم ترم !
خاک ِ تنم ، بوی دستهای گلی ِ خدا را می گیرد ...


فقط یک اندیشه

آیت الله فهرى نقل مى کنند که جناب شیخ رجبعلی خیّاط به ایشان فرمودند : روزى براى انجام کارى روانه بازار شدم اندیشه مکروهى در مغزم گذشت ، ولى بلافاصله استغفار کردم .
در ادامه راه شترهایى که از بیرون هیزم مى آوردند ، قطار وار از کنارم گذشتند ، ناگاه یکى از شترها سنگى به سوى من انداخت که اگر خود را کنار نکشیده بودم آسیب مى دیدم .
به مسجد رفتم و این پرسش در ذهن من بود که این رویداد از چه امرى سرچشمه مى گیرد و با اضطراب عرض کردم خدایا این چه بود ؟
در عالم معنا به من گفتند : این نتیجه ی آن فکرت بود که کردى . گفتم : گناهى که انجام ندادم .
گفتند که : آن سنگ هم که به تو نخورد ...


بدترین کار

بدترین کاری که یه نفر می تونه با دلت بکنه
اینه که باعث بشه
دیگه ذوق نکنـی
از بودن هیچکس ...


ادامه مطلب ...

خارپشت

شده‌ام خارپشتی که تیغ‌‌ هایش ،

دنیای امنی برایش ساخته ؛

اما ...

پشت شب بو های عاشق و مست ،

در حسرت نوازشی بر دل ...


ادامه مطلب ...

مشکلات

یکی میگفت :

باید از کنار مشکلات با سرعت عبور کنی و بگی : "میگ میگ"

اما نمیدونست مشکلات نشستن رو مون و میگن : "انگوری انگوری" !


ادامه مطلب ...

رهگذر

منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش …

اشکهایت را با دستهای خودت پاک کن ؛

همه رهگذرند !


زل

یه آدم هایی هستن نه میشه درکشون کرد نه میشه ردشون کرد

همینطوری تو زندگیتن ...

زل میزنن به آرامشت …!


دو برادر

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود . شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند . یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت :‌
"درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند ."

بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .


ادامه مطلب ...

خاطره ی پریدن

برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی است !

لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی ،

پرهایش را بزن ...

خاطره ی پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره‌ها پرت کند !!!


ادامه مطلب ...

هنجار

تا چیزی از دست ندهی چیز دیگری بدست نخواهی آورد

این یک هنجار همیشگی است ...


عروسک

بیچاره عروسک دلش میخواست زارزار بگرید ،

اما ...

خنده را بر لبانش دوخته بودند !


ادامه مطلب ...

بازی

می دانم کجای بازی ما اشتباه بود

که تو دیگر نیستی

و من هنوز ...

گرگم به هوای تو !!!


بی تفاوتی ها

آرام تر سکوت کن
صدای بی تفاوتی هایت آزارم میدهد ...


ادامه مطلب ...

... جاده

با تو قدم زدن را

دوست دارم !

به جای خانه

برایت ...

جاده خواهم ساخت


ادامه مطلب ...

مترجم

خدایـــــا ...
از این به بعد به مخلوقاتت

یک مترجم ضمیمه کن

اینجا هیچ کس
هیچ کس را نمی فهمد !


ادامه مطلب ...

قرارداد

همه ی قراردادها را که روی کاغذهای بی جان نمی نویسند !
بعضی از عهدها را
روی قلب های هم می نـویـسیم ...
حواست به این عهدهای غیر کاغذی باشد
شکستنشان
                   یک آدم را می شکند ...


ادامه مطلب ...

نگاه سرد

گاهی ...

یک نگاه سـرد

روی زمستـــــان را هم کم میکند ...!


ادامه مطلب ...

صدای دلنشین زندگی

سفره را جمع کردم و در یخچال گذاشتم ولی ناگاه !! صدای دلنشینی و آهنگینی را شنیدم.
به مادر گفتم : می شنوید ؟
گفت : چی ؟
گفتم : صدای آهنگی دلنشین می آید
مادر گفت: آنچه می شنوی ، قل قل سماور است و صدای گر گر بخاری ، صدای باد که شیشه های پنجره را می لرزاند ، صدای خش خش کاغذی که خواهرت روی آن می نویسد . صدای شستشوی ظرفهای من و صدای بوق و عبور ماشینها در خیابان است .
گفتم صدای دیگر هم هست
صدای آهنگین شما که داشتید حرف می زدید !
پدر گفت : و صدای گوش تیز کردن من که داشتم به حرف های شما گوش می دادم !
هر سه خندیدیم .
"زیبا تبریزی"