آرزو دارم اگر گل نیستم خاری نباشـم
بار بردار ار ز دوشی نیستم باری نباشم
گر نگشتم دوست با صاحبدلی دشمن نگردم
بوسـتان بهـر خلیل ار نیستم ناری نباشـــم
گر که نتوانم ستانم داد ز مظلومی ز ظالم
باز آن خواهم که همکار ستمکاری نباشم
نیستم گـر نوشــدارویی برای دردمنــدی
نیز با بی دست و پایی نیش جراری نباشم
گــر نریزم آب رحمت از سبویی در گلویی
دلخوشم گر خنجری بر قلب افگاری نباشم
گر پری بگشوده دارم همچو کبک کوهساری
طعنه زن بر خــواری مرغ گرفتاری نباشــم