پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...

نفس

آبرویم را میبرد ،

وحشی میشود ...

وقتی تو می آیی

باید در سینه حبسش کنم

                            نفسم را ...


نظرات 6 + ارسال نظر
مرتضی چهارشنبه 31 خرداد 1391 ساعت 10:44 ب.ظ http://kooris-6.blogsky.com/

سلام !
خیلی نفس گیره آمدنش.....
قشنگ بود
مرسی

سلام
ممنون از لطفتون

تنها پنج‌شنبه 1 تیر 1391 ساعت 12:21 ق.ظ

سلام
خیلی قشنگ بود

سلام
ممنونم که به من سر زدین
خیلی خوشحالم کردین

دریا پنج‌شنبه 1 تیر 1391 ساعت 12:49 ق.ظ http://azjensebaran.blogsky.com

چقدر زیبا بود عزیزم............

واقعیته.....
انکارناپذیر...............

درسته
من این قسمتش رو دوست دارم
"وحشی میشود ... "

نگار پنج‌شنبه 1 تیر 1391 ساعت 08:30 ق.ظ http://negarkadeh90.blogfa.com

سلام عزیزم.قشنگ بود

سلام نگار جان
ممنون عزیزم
قابل شما رو نداشت

هدی پنج‌شنبه 1 تیر 1391 ساعت 08:43 ب.ظ http://aftabgardantarin.blogsky.com

"اما ... نفس من سخت آرام می گیرد ... وقتی به تو می رسد ... مثل خواب یک پرنده در سایه پرنده دیگر ...
کاش آرامش در کنار تو بدون را می توانستی ببینی ... آن وقت ... از عظمت سهمگینش ... نفس تو ... می گرفت ..."
این احساس شخصی منه وقتی ..........
بگذریم ...
موفق باشی هستی عزیز ...

خیلی قشنگ بود هدی عزیزم
مثل همیشه پر از احساس
من هم برات موفقیت و آرامش آرزو میکنم

هدی پنج‌شنبه 1 تیر 1391 ساعت 09:14 ب.ظ http://aftabgardantarin.blogsky.com

آرامش در کنار تو بودن ...
کلمه " بودن " در نظر قبلی من دچار اشتباه تایپی شده ...
با عرض پوزش ...

متوجه شدم عزیزم
پیش میاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد