پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...

خیره

فرض کن ...
به عکاس بگویم
تارهای سپید را سیاه کند
و چین و چروک ها را ماست مالی
و حتی از آن خنده ها که دوست داری برایم بکارد ...


اما باز هم از نگاهم پیداست ... چقدر به نبودنت ... خیره مانده ام ...


نظرات 2 + ارسال نظر
دریا سه‌شنبه 10 مرداد 1391 ساعت 03:00 ب.ظ http://azjensebaran.blogsky.com / quietseashore.blogsky.com

اما باز هم از نگاهم پیداست ... چقدر به نبودنت ... خیره مانده ام ...
چقدر زیبااااا

فاطمه چهارشنبه 11 مرداد 1391 ساعت 11:51 ق.ظ http://www.khodaakharinfaryad.blogfa.com

مقابل دریا که می رسم

فقط برای چشمهایت دعا می کنم

اما تو هرگز مستجاب نمی شوی

...ببار

ببار که باز باورت کنم

ببار در همین کوچه پس کوچه های بارانی

ببار در همین کوچه مهتاب

راستی قرارمان

"همان ساعت "نمی دانم

ساعت لجوجی که هیچ عقربه ای

روی شانه هایش به خواب نمی رود

یادت نرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد