روزی دروغ به حقیقت گفت :
مــــیل داری با هم به دریـــا برویم و شنـــا کنیم ،
حقیقــت ساده لــوح پذیرفت و گول خورد .
آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ،
وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد .
دروغ حیلــــه گـــر لباسهای او را پوشید و رفت .
از آن روز همیشه حقیقت عــــریان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود ...
سلام دوست من... پستت خیلی عالی بود...لذت بردم..
سلام رویا خانم
خوشحالم که خوشتون اومد
سلامممممممممممممممممم.

من اومدممممممممممممم
***
دروغ هر چی هم که خودشو پنهون کرده باشهف
اخر یه روز چهره زشتش نمایان می شه.
بوی تعفنش هم همون اولش معلومههههه
سلام آرام جان
خوش اومدی عزیزم
نمیدونم ولی از همون اول دروغ رو شناسوندن بهمون


وقتی بعد از یه داستان طولانی و خوب میگفتن "پایین اومدیم دوغ بود قصه ما دروغ!!! بود"
بنظرم گاهی وقتها مرز بین دروغ و حقیقت زمانی برداشته میشه که تجربه بشه
و وای از تجربه ای که دروغ از آب در بیاد...
سلام هستی جونم
مرسی جالب بود
حقیقت لحظه هات شیرین و دوست داشتنی
سلام سیمای عزیزم
ممنونم دوست من
چه دعای قشنگی
همینطور برای شما
نفس بالا نمیاد بس که هوای اخلاقی جامعه آلوده شده.