در هیاهوی زندگی دریافتم ؛
چه بسیار دویدن ها
که فقط پاهایم را از من گرفت
در حالی که گویی ایستاده بودم ،
چه بسیار غصه ها
که فقط باعث سپیدی موهایم شد
در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ،
دریافتم
کسی هست که اگر بخواهد "می شود"
و اگر نخواهد "نمی شود"
به همین سادگی ...
کاش نه میدویدم و نه غصه می خوردم
فقط او را می خواندم و بس ...
ادامه...
انوشیروان کینه او را در دل گرفت تا به پادشاهی رسید . آن گاه از او پرسید :
چرا بی سبب بر من ظلم کردی ؟ معلم گفت : چون امید آن داشتم که بعد از پدر به
پادشاهی برسی ، خواستم که تو را طعم ظلم بچشانم تا در ایام سلطنت به ظلم
اقدام نکنی !
محشر بود هستی جان
مرسی از پستهای خوبت...
ممنونم دریای عزیز
http://va-ama-eshgh.blogsky.com/
yes
مرسی هستی جان بابت پست های قشنگت
نمیدونم چرا با وجود اینهمه تلنگر درس نمیگیریم
خواهش میکنم زهرا جان
ممنون که وقت میذارین
عالییییی بود
عالییی
ممنونم
سلام عزیزم
در بازی زندگی یک نیمه را باختم...و درست زمانی که فرصتی دوباره یافتم،در رویای تلخِ شکستِ نیمه ی دیگر بودم.
سلام افسانه جان
اوهههههههههههههههههه چه اموزنده..
سلام هستییییییییییییییییییی.. خوب بیدی؟
سلام آرام جان
فکر کنم خوبم
تو خوبی عزیزم ؟