پروانگی ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...
پروانگی ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...

قصه ی عادت

چند روز پیش این مطلب رو تو یه وبلاگی خوندم : 


              ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمی شنوند

              چه تلخ است قصه ی عادت...!!!


راستش این مطلب رو با همه ی وجودم حسش کردم


تقریبا یک ماه پیش موقع خواب وقتی همه جا ساکت بود و صدای رفت و آمد ماشین ها نمیومد من صدای امواج دریا رو شنیدم

خیلی تعجب کردم ، خیلی...

اونقدر که هنوزم واسم قابل درک نیست ، اینکه تموم سال های عمرم رو من همین جا زندگی کردم اونوقت چطور تا الان صدای موجا رو نشنیدم ؟؟؟

خیلی وقتا صدای قایق های موتوری به گوشم میخورد اما صدای امواج دریا هیچوقت ...


از اون شب به بعد دیگه یادم مونده که به صدای دریا گوش کنم ، دیگه حتی توی روز هم صدای دریا رو میشنوم

از اون شب به بعد دیگه با صدای امواج دریا میخوابم ، یه صدایی که اصلا نمیذاره به چیزی فکر کنی ، یه لالاییِ آرامش بخش ...

از اون شب به بعد واقعا دارم حسرت میخورم .

 

آره قصه ی عادت قصه ی تلخیه ،

کاش هیچوقت به چیزایی که میشه حسشون کرد و ازشون لذت برد عادت نکنیم ...


اینم عکس دریاست از پنجره ی اتاقم


نظرات 2 + ارسال نظر
roya شنبه 13 خرداد 1391 ساعت 01:34 ب.ظ http://myword.blogsky.com


سلام و مرسی به من سر زدی

بله قصه عادت بسیار غم انگیز است .. مثل قصه پیرمردی می مونه که از صدای خرناسه خانمش ناراحت است و یک شب که ضبط میکنه به زنش ثابت کنه که خرناسه میکشه .. همان صبح زنش فوت کرده بوده.. و چند شب نمی تونه بخوابه چرا؟؟؟ با صدای خرناسه زن خوابش می بره ازاون شب به بعد صدای ضبط شده خرناسه زنش را می زاره تا بتونه بخوابه ... این ها قصه عادت هستند.

باز بهم سر بزن

سلام
چشم حتما

حدیث چهارشنبه 17 خرداد 1391 ساعت 09:51 ب.ظ

خوش به حالتون دریا رو همیشه میبینیدا
من همیشه دوست داشتم تو جنگل تو این کلبه های چوبی زندگی کنم

آره دریارو که همیشه میبینم
فکر کردن به این که آدم بخواد تو یه کلبه وسط جنگل زندگی کنه لذت بخشه اما فکر نمیکنم ما بعد از زندگی توی دنیایی با این همه تکنولوژی بتونیم وسط جنگل زندگی کنیم.
به نظر من فقط چند روز واسه تفریح خوبه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد