پروانگی ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...
پروانگی ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...

گریه کن سرباز

نظامی زن انگلیسی که پس از بازگشت از ماموریت خود در عراق ، فرزندش را در آغوش می فشارد .

آهای سرباز ، آهای مادر !...
گریه کن ، تو حق داری گریه کنی . شاید ماهها و سالهاست که فرزندت را ندیده ای .
فرزند دلبندت را ... کودک معصومی که تاب دوری مادر نداشته و حتماً از تو بیشتر، برایت دلتنگی میکرده.
گریه کن سرباز ، گریه کن تا سبک شوی ...




گریه کن ، بخاطر گوهر مادری که از تو ستانده اند، و در عوض تو را مفتخر! کرده اند به این لباسها .
این لباسها که اصلاً به قامت تو سازگار نیست ...
گریه کن که تاج زن بودن از سرت افتاده ...
گریه کن که هیچ لذتی به پای مادری نمی رسد و تو را محروم کرده اند ، ذائقه ات را خراب کرده اند
اما ...
من چند حرف دیگر با تو دارم سرباز

تو مادری ، حق داری بچه ات را دوست داشته باشی ... حق داری برایش دلتنگ شوی ...



سوالی از تو دارم :
این کودک را می شناسی؟



می بینی پدرش با چشمان بسته ، چگونه صورتش را لمس میکند ؟
می بینی چگونه کفشهایش را درآورده تا در آغوش پدر ، گم شود ؟
این پدر یکی از زندانیان تو و دوستان توست در عراق ...
چه میشد اگر اجازه میدادی این پدر، بچه اش را ببیند ؟
فکر کردی فقط خودت به فرزندت عشق می ورزی ؟



این دختر را چطور ؟




حتماً او را دیده ای ...
در کوچه پس کوچه های بصره ... پای برهنه می دوید و خنده کودکانه ای بر لب داشت ...
الان به نظرت لکه های سرخ روی لباسش ، نقش گل های سرخ است یا رد پائی از خون تازه ؟
یا لکه های قرمز روی زمین ، گلبرگهای پرپر شده گلهای پیراهن اوست ؟
صورت ظریف او را با اسلحه ای که در کنارش به دست گرفته ای چه کار ؟
ببین چه گریه ای میکند ؟ چه خونی از صورتش جاری است ؟
این رنگین تر است یا خون فرزندت که اینچنین در آغوشش کشیده ای ؟
حال این دخترک را خوب ببین . نتیجه کار تو و همکاران توست و تا ابد با شما خواهد ماند ...
این است آنچه برای این دختر و مردمش هدیه برده ای ...



این پدر را میشناسی؟




دارد به چه حالی، جسم بی جان دخترش را میگذارد کنار بقیه جنازه ها.
یادت هست؟ همین چند شب قبل، خانه شان را بمباران کردید.
تو و همقطارانت.



این را چطور؟




این اما مال افغانستان است .
شاهکار قدیمی تر شما .
اما مگر زخم این پدر ، کهنه می شود ؟
این هم کادوی یکی دوسال قبل توست برای کوکان افغان ...


از این دست اگر بخواهم برایت بیاورم ، بسیارست ...
سردشت خودمان ، شلمچه ، قانا ... صبرا و شتیلا ... و ...

 

...
...

...


گریه کن سرباز
گریه کن، اما نه فقط برای دلتنگی فرزندت ...
شاید نپذیری، اما من در گریه های تو هیچ عاطفه ای نمی بینم سرباز!
گریه کن برای انسانیتی که در زیر پای تو و رهبرانت لگد مال شده...
گریه کن برای عاطفه ای که در وجودت مرده ...
گریه کن برای شرف و آزادگی که از دست داده اید ... 


نظرات 5 + ارسال نظر
سراچه خیال(سارا) یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 10:57 ق.ظ http://www.sarachekhial.blogfa.com



قشنگ بود

دریا یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 02:52 ب.ظ http://azjensebaran.blogsky.com

یه چیزی خیلی بالاتر از قشنگ.....بالاتر از درک بود...
زبونم قاصره از بیانش...
اما هستی جونم ازتون یک دنیا ممنون برای انتخاب انی پستهای زیبا که بیشتر آدمو به فکر میبره....
میدونم اینم از انسانیت و درک بالای خوته عزیزم...میدونم که این مطالب رو با تمام وجود درک میکنی که انیجا میذاری.....
از خوندنش حالی شدم که بیان نمیشه.....حقیقت تلخی بود

دریا یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 02:53 ب.ظ http://azjensebaran.blogsky.com

یه چیزی خیلی بالاتر از قشنگ.....بالاتر از درک بود...
زبونم قاصره از بیانش...
اما هستی جونم ازتون یک دنیا ممنون برای انتخاب این پستهای زیبا که بیشتر آدمو به فکر میبره....
میدونم اینم از انسانیت و درک بالای خودته عزیزم...میدونم که این مطالب رو با تمام وجود درک میکنی که اینجا میذاری.....
از خوندنش حالی شدم که بیان نمیشه.....حقیقت تلخی بود

سلام دریا جان
نظر لطفته عزیزم
خوشحالم که خوشت اومد
ممنونم ازت دوست مهربونم

احساس من هم با خوندن این پست فقط اشک بود و اشک
حتی وقتی داشتم مطلب رو تو وبلاگ خودم میذاشتم ، وقتی داشتم عکسهارو آپلود میکردم بازهم گریه امونم نمیداد

واقعا درک کردن اون آدم ها کاری نشدنیه ...

دریا یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 02:55 ب.ظ http://azjensebaran.blogsky.com

میبخشی عزیزم ناخواسته نظر اول بدون ویرایش ارسال شد...
موفق باشی گلم

پیش میاد عزیزم

من هم برات آرزوی موفقیت میکنم

narges شنبه 19 اسفند 1391 ساعت 09:57 ب.ظ

سلام دوست عزیز
خیلی این پست قشنگ بود .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد