این روزها پوستم کمی نازکتر شده ،
این روزها طاقتم کمی بی حوصله تر شده ،
این روزها انتظارم کمی بی صبرتر شده ،
این روزها شبهایم کمی بی ماه تر شده ،
این روزها دست هایم کمی خالی تر شده ،
این روزها وجودم پر از تَرک شده ...
تلنگر نزن ،
می شکنم ...
کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود ،
ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ،
ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم ...
هنگامی که دوستی به مشکلی برخورده است ، او را با پرسیدن اینکه :
"چه کاری میتونم برات انجام بدم" آزار ندهید
یک فکر مناسب بکنید و آن را انجام دهید ...
درآمد : هیچگاه روی یک درآمد تکیه نکنید ، برای ایجاد منبع دوم درآمد سرمایه گذاری کنید .
خرج : اگر چیزهایی را بخرید که نیاز ندارید ، به زودی مجبور خواهید شد چیزهایی را بفروشید که به آنها نیاز دارید .
پس انداز : آنچه که بعد از خرج کردن می ماند را پس انداز نکنید ، آنچه را که بعد از پس انداز کردن می ماند خرج کنید .
ریسک : هرگز عمق یک رودخانه را با هر دو پا آزمایش نکنید .
سرمایه گذاری : همه تخم مرغ ها را در یک سبد قرار ندهید .
انتظارات : صداقت هدیه بسیار ارزشمندی است ، آن را از انسانهای کم ارزش انتظار نداشته باشید ...
بدترین قسمت زندگی انتظار کشیدنه
بهترین قسمت زندگی هم ، داشتن کسی ِ که ارزش اینهمه انتظار رو داشته باشه
خدایا ؛
از من تا تو راهی نیست ؛
فاصله ایست به درازای من تا من ؛
و در این هیاهوی غریب ،
من ، این من را نمی یابم ...!
فیزیک بعدترها ثابت می کند در روزهای بارانی جای خالی آدم ها بزرگتر می شود ...
وقتی سرشار از لذت هستی قول نده
وقتی غمگین هستی جواب نده
و وقتی خشمگین هستی تصمیم نگیر
دو بار فکر کن ، و خردمندانه عمل کن ...
ما از اون پیرمرد ، پیرزن های بی آزاری میشیم که حوصله ی کسی رو سر نمیبریم !
یه لپ تاپ بهمون بدن ، همه چی حله !!!
آدمیزاد فقط با آب و نان و هوا نیست که زنده است ...
این را دانستم و می دانم که آدم به آدم است که زنده است ؛
آدم به عشق آدم زنده است !
سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت .
وزیر همواره میگفت : هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست . روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید ، وزیر که در آنجا بود گفت : نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست !
پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد . چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند . پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد ، در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیلههایی رسید که مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند ، زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست ! آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند ، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد ، به انگشت او نگاه کنید ! به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد .
پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت : اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگیام نجات یابد اما در مورد تو چی ؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت ؟! وزیر پاسخ داد : پادشاه عزیز مگر نمیبینید ، اگر من به زندان نمیافتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند ، بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بوده است !
معبودم ،
چون ماهیان که از عمق و وسعت دریا بی خبرند ، عظمت عشق تو را نمی شناسم .
فقط میدانم که معبود این دل خسته هستی و اگر دیده از من برگیری خواهم مرد ...