در هیاهوی زندگی دریافتم ؛
چه بسیار دویدن ها
که فقط پاهایم را از من گرفت
در حالی که گویی ایستاده بودم ،
چه بسیار غصه ها
که فقط باعث سپیدی موهایم شد
در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ،
دریافتم
کسی هست که اگر بخواهد "می شود"
و اگر نخواهد "نمی شود"
به همین سادگی ...
کاش نه میدویدم و نه غصه می خوردم
فقط او را می خواندم و بس ...
ادامه...
شراب هم به مستی ام حسادت میکند....
آنگاه که خمار یک لحظه...
دیدن تو میشوم.....
چقدر قشنگ
سلام هستی جون
و
آمدن تو !!چشم هایم را می بندم و انتظارت را
می کشم ! تو می آیی ...!
افسانه جان قلم فوق العاده ای داری
یه جورایی قصه ی خودم بود ..
سلام افسانه جون
متن های تو وبلاگم نوشته های خودم نیستن دوست من
به هرحال ممنونم
سلام مهربانم
اساس هر رفتار انسان در فکرش است. فکرت را عوض کن زندگیت عوض می شود.
سلام دوست من
همینطوره