این روزها در خودم به دنبال یک کلیک راست میگردم
تا از خودم یک copy بگیرم و کنار خودم paste کنم …
شاید از این تنهایی خلاص شدم …
کاش الان باز معلمی بود و می گفت یک انشا بنویس !
موضوع : روزگار خود را چگونه می گذرانید ؟!
تا برایش چند خطی درد دل کنم ...
کاش توی زندگی هم مثل فوتبال ،
وقتی زمین میخوردی و از درد به خودت میپیچیدی
یه داور میاومد از آدم میپرسید :
میتونی ادامه بدی ؟!
تو هم میگفتی نه ، باید برم بیرون . . .
کاش می شد
یک لحظه جایمان را با هم عوض کنیم ...
شاید تو میفهمیدی چقدر بی انصافی
و من می فهمیدم چـــــرا ؟؟؟
نم نم باران ...
کاش تو بودی و من !
یک جاده ی بی انتها
دست در دست هم ...
بدون چـــــــتر ... !
زیـر باران ...
خیـس خیـس ...
خالق من بهشتی دارد نزدیک ٬
زیبا
و بزرگ
و دوزخی دارد کوچک و بعید
و در پی دلیلی ست که ببخشد ما را
گاهی به بهانه ی یک دعا در حق دیگری
و شاید امروز
آن روز بی دلیل باشد . . .
دوست خوبم برایت شادی ِ بی انتها آرزو میکنم ...
شدهام خارپشتی که تیغ هایش ،
دنیای امنی برایش ساخته ؛
اما ...
پشت شب بو های عاشق و مست ،
در حسرت نوازشی بر دل ...
حس خوشایند ِ "داشتن
یک دوست خوب" بیش از چیزیه که بشه توصیفش کرد ؛
این حس خوب رو براتون آرزومندم ...
دوباره پشت این چراغِ قرمزم
دوباره بوقِ اعتراض
دوباره دود و انتظار
همه به فکر رفتنند
به فکر لحظه ی فرار
و صفرِ ثانیهشمار ... فقط منم !
منِ همیشه بیخیال
که بینشان نشستهام
دوباره چشم بستهام
و فکر میکنم
چه خوب بود اگر
به جای این چراغ
تو سبز میشدی ...
کاش دفتر خاطراتم
چراغ جادو بود
تا هر وقت از سر ِ دلتنگی
به رویش دست میکشیدم
تـو از درونش
با آرزوی من
بیرون می آمدی ...!
گاهی می خواهم
انسان نباشم
گوسفندی باشم ، پا روی
یونجه ها بگذارم
اما دلی را
دفن نکنم ...
گرگی باشم ، گوسفند
ها را بِدَرم
اما بدانم ،
کارم از روی ذات است نه از روی هوس ...
خفاشی باشم که شبها
گردش کنم
با چشم های کور
، اما خوابی را پرپر نکنم ...
کلاغی باشم که قار قار
کنم
پرهایم را رنگ
نکنم و دلی را با دروغ بدست نیاورم ... !
اسمش را می گذاریم دوست مجازی
اما آن سو یک آدم حقیقی نشسته
خصوصیاتش را که نمی تواند مخفی کند
وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را می نویسد
وقت می گذارد برایم ، وقت می گذارم برایش
کاش یکی بود که توی
کوچه ها داد می زد
:
خاطره خشکیه ... خاطره خشکـــــــــی ...
اونوقت همه ی خاطراتت ،
همونایی که ارزش گرفتن
دمپایی پاره هم ندارن رو
میریختم تو کیسه و
می دادم بهش و می رفت رد کارش !
گاهی دلت میخواد همه ی
بغضات از تو نگاهت خونده بشه چون جسارت گفتن کلمه ها رو نداری
اما یه نگاه
گنگ تحویل میگیری و یه جمله مثله :
چیزی شده ؟
اونجاست که
بغضتو با یه لیوان سکوت سر میکشی و با لبخند میگی :
نه هیچی ...
برای تـــــــــو ...
برای چشمهایت ...
برای مــــــــن ...
برای دردهایم ...
برای مــــــــــا ...
برای این همه تنهایی ...
ای کاش خدا کاری کند ...
برایت
رویاهایی آرزو میکنم تمام نشدنی
و
آرزوهایی پرشور
که از
میانشان چندتایی برآورده شود ...
برایت
آرزو میکنم که دوست داشته باشی
آنچه
را که باید دوست بداری
و
فراموش کنی آنچه
را که باید فراموش کنی .
برایت
شوق آرزو میکنم . آرامش آرزو میکنم .
برایت
آرزو میکنم که با آواز پرندگان بیدار شوی
و با
خنده ی کودکان .
برایت
آرزو میکنم دوام بیاوری
در
رکود، بی تفاوتی و ناپاکی روزگار .
بخصوص
برایت آرزو میکنم که خودت باشی .
"ژاک برل"
دستهایم به آرزوهایم نرسید ،
ولی درخت صبرم می گوید :
امیدی هست ...
دعایی هست ...
خدایی هست ...