هر کس جای من بود
می بریـد
اما من هنــــــــــــوز می
دوزم
چشـــــــــم به
امیــــــــــــــــــدت ...
خدا ...
اگه واسم نمیخندین و به دیوونه بودنم شک نمیکنین
میخوام بگم امروز خوبم
شاد ِ شاد ِ شاد ...
ممنون از همدردیتون
این روزا نمیدونم چم شده
همش دلم میگیره ...
قبلنا فقط جمعه ها دلم میگرفت اما الان روزای هفته واسم هیچ فرقی نداره
تموم روزارو همینطوریم
خیلی خستم ، خسته ی خسته ...
جای خالی ات
مثل کفش سیندرلا
اندازه ی هیچ یک از مردم این شهر نشد ...
"حتی به زور" ...
سلام دوستان
براتون یه پاورپوینت گذاشتم که دانلود کنین
که منبعش سایت 8beheshtgroup.com هستش
شما هم میتونین از این سایت لذت ببرین ...
روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبایی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.
گـل یا پــوچ؟
دستت را
باز نکن، حسم را تباه مکن
بگذار فقط تصور کنم ...
که در دستانت
برایم کمی عشق پنهان است ...
مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.
اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.
هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو
" می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی دانی.
یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.
هر وقت کم می آورم
می
گویم
اصلا
مهم نیست !
اما
تو که می دانی نبودنت چقدر مهم است ...
دیده
ای شیشه های اتومبیل را وقتی ضربه ای می خورند و می شکنند !؟
دیده ای شیشه خرد می شود ولی از هم نمی پاشد !؟
این
روزها همان شیشه ام ؛
خرد و
تکه تکه ،
از هم نمی پاشم ...
ولی
شکسته ام ...
باور
کن
باد هم شوخی اش گرفته !
در میزند اما ...چشم به راه توام ؟؟؟
آدم ها لالت می کنند ؛
بعد هی می پرسند :
"چرا حرف نمی زنی؟ !"
این خنده دار ترین نمایشنامه ی دنیاست ...
چه می شد اگر ...
لحظه ای
دمی
آرام
رام
می نشستی روی آن
صندلی خالی
که همیشه خیال تو
روی آن نشسته ؟؟؟
میخواهم بگویم
فقر همه جا سر میکشد
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ، طلا و غذا نیست
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، که روزنامه های برگشتی را خرد میکند
فقر ، کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود
فقر ، همه جا سر میکشد
فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست
فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است
دکتر شریعتی
در سرزمین پروانه ها افسانه ای وجود دارد در مورد پروانه ای پیر.
یک شب وقتی که پروانه پیر هنوز بسیار جوان بود، با دوستانش پرواز می کرد. ناگهان سرش را بلند کرد و نوری سپید و شگفت آور را دید که از میان شاخه های درختی آویزان است. در واقع، این ماه بود. ولی چون تمام پروانه ها سرگرم نور شمع و چراغ های خیابان بودند و همیشه به دور آنها می گشتند، قهرمان با دوستانش هرگز ماه را ندیده بوند.
راهی ندارد جز
سقوط ...
برگ پاییزی ...
وقتی می داند درخت ...
عـشق ِ برگ تازه ای در دل دارد !
هر روز نبودنت را بر دیوار خط کشیدم ،
ببین این دیوار لامروت دیگر جایی برای خط زدن ندارد ،
خوش به حال تو که خودت را راحت کردی ،
یک خط کشیدی تنها ،
آن هم روی من ...