یکی به جرم تفاوت ، تنهاست ...
یکی به جرم تنهایی ، متفاوت ...
ادامه مطلب ...
بگذار روی دقیقه های بی رنگت نقاشی کنم
مثل آن روزها که گل های سرخ و بنفشه را
میان دفتر مشقت می کاشتم ،
و عطرشان تمام کلاس را پر می کرد ...
ببین دست هایم هنوز بوی گل می دهند ؛
دفتر مشقت را کجا پنهان کرده ای ؟
گاهی ارزش واقعی یک لحظه را ،
تا زمانی که به یک " خاطره " تبدیل شود ؛
نمی فهمیم ...
(این متن رو آقا سجاد تو قسمت نظرات گذاشته بودن
متن زیباییه
امیدوارم شما هم خوشتون بیاد)
ادامه مطلب ...
بعد می فهمیم که خیلی دیر شده !!!
" انسان بودن " خود ، نهایت بزرگی است ...
ادامه مطلب ...
یافتنمان هنر نبود !
هنر این است ؛
همدیگر را گم نکنیم ...!
ادامه مطلب ...
عجیب است که ؛
پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم !
بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری !
بعد از چند روز به دوستی !
بعد از چند ماه به همکاری !
بعد از چند سال به همسایه ای ...
اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم !
دیگر وقت آن رسیده که اعتمادی فراتر آنچه می
بایست را به او ببخشیم ؛
او که یگانه است و شایسته ...
تمام غصه ها
دقیقا از همان جایی آغاز می شوند که ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت !
اندازه می گیری !
حساب و کتاب می کنی و مقایسه می کنی ...
و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آنجا که زیادتر دوستش داشته ای ، که زیادتر دل داده ای ،
که زیادتر گذشته ای ، که زیادتر بخشیده ای ،
به قدر یک ذره ، یک نقطه ، یک ثانیه حتی !
درست از همانجاست که توقع آغاز می شود
و توقع آغاز همه ی رنج هایی است
که ...
به نام عشق می بریم ...
آسمان بارانیست ؛
همگی میگذرند ، چتر دارند به دست ،
تا نبارد باران بر سر و صورتشان
اما ...
من تنها و رها
گام بر می دارم بی چتر
و به تو می اندیشم ...
وقتی پرنده ای را معتاد می کنند
تا فالی از قفس به در آرد
و اهدا کند به جویندگان خوشبختی
تا شاه دانه ای هدیه بگیرد
پرواز ...
قصه ای بس ابلهانه است
از معبر قفس !!!
"نصرت رحمانی"
کسانی که شما را دوست دارند حتی اگر هزار دلیل برای رفتن داشته باشند
ترکتان نخواهند کرد ؛
آنها یک دلیل برای ماندن خواهند یافت ...
زمان دست توست ،
زمین دست توست ،
دنیــــا متلاشی مـــی شـــود ؛
وقتی دست روی دست می گــذاری ...
از انسانهای احساساتی بیشتر بترسید ؛
آنها قادرند ناگهانی ؛
دیگر گریه نکنند ،
دوست نداشتـه باشند ،
و قید همه چیز را بزنند ...
اگه میخواى یکــــــیو از دست بــدى ؛
فقط کــافـیـه دوســـــــــــتـش داشـته باشـى ...
همین کـــــــــافـیـه !!!
یه جایــی هم هست ؛
بعــد از کلی دویـدن یهــو وایمیستی ...
سرتــو میندازی پاییــن و آروم میگی :
" دیگه زورم نمیــرسه "