سعدی می گوید :
پارسایی را دیدم در کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمیشد . مدت ها در آن رنجور بود و شکر خدای عزوجلّ ، علی الدّوام گفتی .
پرسیدندش که شکر چه میگویی ؟
گفت شکر آنکه به مصیبتی گرفتارم نه معصیتی ...
ادامه مطلب ...
بعد می فهمیم که خیلی دیر شده !!!
" انسان بودن " خود ، نهایت بزرگی است ...
ادامه مطلب ...
یافتنمان هنر نبود !
هنر این است ؛
همدیگر را گم نکنیم ...!
ادامه مطلب ...
مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند . وقتی می خواست وارد شود ، در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضمون : از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوت شدگان .
ملا از درب دعوت شدگان وارد شد . در آنجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر : از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند . ملا طبعا از درب دو می وارد شد . ناگهان خود را در کوچه دید ، همان جایی که وارد شده بود .
چه ستمگر است آنکه از جیبش به تو می بخشد ، تا از قلب تو چیزی بگیرد ...
ادامه مطلب ...
اگر شروع به قضاوت مردم کنید وقتی برای دوست داشتن آنها نخواهید داشت ...
"مادرترزا"
یه سری از حیوونا رو گذاشتیم تو باغ وحش ، برای نمایششون پول می گیریم ...
یه سری ها رو کردیم تو قفس بدلیل اینکه نمی تونن از خودشون دفاع کنن ، ضعیفن ...
یه سری ها رو سر میبریم و می خوربم چون لذیذن ...
یه سری رو برای تفریح میریم شکار می کنیم ...
یه سری رو برای تفریح با کرم گول میزنیم و صید می کنیم ...
یه سری رو پوستشون رو می کَنیم و باهاش کیف و کفش درست می کنیم چون زیبان ...
بعد بر این باوریم که اونــــا وحــــشــــی اند و مـــــا اهـــــلی ...!!!
به حرفهایی که میخواهی بزنی دقت کن ؛
شاید همین حرفها ، دلی را ناخواسته برنجانند ...
و ...
نسبت به حرفهایی که میشنوی بی دقت باش ؛
شاید از دهانی شنیده باشی که قبل از حرف زدن به آن فکر نکرده باشد ...
سه قانون اصلی در روابط :
دروغ نگویید ،
خیانت نکنید ،
قولی ندهید که نتوانید به آن عمل کنید ...
اگر حق با شماست ، خشمگین شدن نیازی نیست ؛
و اگر حق با شما نیست ، هیـچ حقی برای عصبانی
بودن ندارید ...
پای صحبت "برایان تریسی"
فرض کنید زندگی همچون یک بازی است . قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید . جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشه ای هستند .
پر واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین ، دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد ، اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و خرد میشوند .
او در ادامه میگوید :آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از خانواده ، سلامتی ، دوستان و روح خودتان و توپ لاستیکی همان کارتان است .
یادتان باشد : کار را بر هیچ یک از عوامل فوق ترجیح ندهید ، چون همیشه کاری برای کاسبی وجود دارد ولی دوستی که از دست رفت دیگر برنمیگردد ، خانواده ای که از هم پاشید دیگر جمع نمیشود ، سلامتی از دست رفته باز نمیگردد و روح آزرده دیگر آرامشی ندارد ...
دلم می خواهد آن قدر کوچک بشوم
که به قدر یک پرنده باشم
آن وقت پر بزنم و بیایم پیش تو ...
"فروغ فرخزاد"
من این گل های سفید رو خیلی دوست دارم
اگه اشتباه نکنم اسمش باید گل مینا باشه ، درسته ؟