دوباره پشت این چراغِ قرمزم
دوباره بوقِ اعتراض
دوباره دود و انتظار
همه به فکر رفتنند
به فکر لحظه ی فرار
و صفرِ ثانیهشمار ... فقط منم !
منِ همیشه بیخیال
که بینشان نشستهام
دوباره چشم بستهام
و فکر میکنم
چه خوب بود اگر
به جای این چراغ
تو سبز میشدی ...
شجاعت همیشه فریاد زدن نیست !!!
گاهی صدای آرامی است که در انتهای روز میگوید :
فردا دوباره تلاش خواهم کرد ...
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود . کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست من سه گاو نر را آزاد میکنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد.
در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود.
داور قلبم نه سوت دارد
نه
کارت قرمز
!
راحت
باش
...
تا
دلت می خواهد خطا کن
سکوت
میکنم
باز هم سکوت میکنم ...
گنجشک می خندید
به اینکه چرا من هر روز بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم ...
من می گریستم
به اینکه حتی گنجشک هم ، محبت مرا از سادگی ام می پندارد ...
ادامه مطلب ...
به بـاران دل نبند
که هر چهار فصل ، دیوانه ات خواهد کرد !
اگر ببارد ، از شوق ...
اگر نبارد ، از دلتنگی ...
شیطان که رانده گشت به
جز یک خطا نکرد
خود را برای سجده ی آدم
رضا نکرد
شیطان هزار بار بهتر ز
بی نماز
آن سجده بر آدم و این بر
خدا نکرد ...
لذت میبرم وقتی پیرزن و پیرمرد هایی رو میبینم که بعد از گذشت سالها هنوزم زندگی ِ عاشقونه ای دارن ...
قبل از اینکه بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی کفش های من را بپوش و در راه من قدم بزن ...
از خیابان ها ،کوه ها و دشت هایی گذر کن که من گذر کردم
اشک هایی را بریز که من ریختم
دردها و خوشی های من را تجربه کن
سال هایی را بگذران که من گذراندم
روی سنگ هایی بلغز که من لغزیدم
دوباره و دوباره برپاخیز و مجددا در همان راه سخت قدم بزن همانطور که من انجام دادم ...!
بعد ...
آن زمان میتوانی در مورد من قضاوت کنی !!!
کاش دفتر خاطراتم
چراغ جادو بود
تا هر وقت از سر ِ دلتنگی
به رویش دست میکشیدم
تـو از درونش
با آرزوی من
بیرون می آمدی ...!
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد. بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد :
" اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هات رو بفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات میخرم ... "
دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا ...
و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه و افتاد و گفت : نــه ... خدا نکنه ...
گاهی می خواهم
انسان نباشم
گوسفندی باشم ، پا روی
یونجه ها بگذارم
اما دلی را
دفن نکنم ...
گرگی باشم ، گوسفند
ها را بِدَرم
اما بدانم ،
کارم از روی ذات است نه از روی هوس ...
خفاشی باشم که شبها
گردش کنم
با چشم های کور
، اما خوابی را پرپر نکنم ...
کلاغی باشم که قار قار
کنم
پرهایم را رنگ
نکنم و دلی را با دروغ بدست نیاورم ... !
با من تماس بگیرخدا !!!
هر روز شیطان لعنتی ، خط های
ذهن مرا اشغال می کند ،
هی با شماره های غلط زنگ
می زند ، آن وقت من اشتباه می کنم و او با اشتباه های دلم حال میکند ...
دیروز یک فرشته به من
گفت : تو گوشی دل خود را بد گذاشتی ،
آن وقت ها که خدا به تو زنگ
می زد ، آخر چرا جواب ندادی ؟! چرا برنداشتی ؟
یادش بخیر آن
روزها ، مکالمه با خورشید ، دفترچه های ذهن کوچک مرا ، سرشار از خاطره می کرد ،
امروز پاره است آن سیم
ها ، که دلم را تا آسمان مخابره می کرد ...
با من تماس
بگیر خدا ، خدایا حتی هزار بار وقتی که نیستم ،
لطفا پیام خودت را ، روی پیامگیر دلم بگذار ...!
در
نانوایی هم
صف
ِ " یک دانه
ای
" ها
جداست !
از
جذام
هم
بدتر اسـت
تنهـایـی ... !
از تو چه پنهان ،
با تمام بی پناهی ام
گاهی
ایستاده
در
پس همین وجود
در
پس همین خنده های سرد
در
پس همین گریه های گرم
هی
می میرم و زنده می شوم !
سخــت
است ...
صبور
باشی ...
و
در حجم این سکوت
نفست
بند نیاید ...!
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟
مثل آرامش بعد از یک غم ...
مثل پیدا شدن یک لبخند ...
مثل بوی نم بعد از باران ...
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟
من به آن محتاجم !
این پاورپوینت شاید یه تلنگر باشه که به ارزش داشته هامون پی ببریم
و خدارو به خاطر نعمت هاش شکر کنیم ...
من به هر
تحقیری که شدم با صدای بلند خندیدم
نام
مرا گذاشتند :
" با جنبه " !
بی آنکه بدانند ؛
خندیدم تا کسی صدای شکسته شدن قلبم را نشنود ...