آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن
اما پول ندارن
وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن !
وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن
اما ...
مادر ندارن! ...
به سلامتی همه مادرای دنیا ...
گاهى جلوى آینه مى ایستم
خودم را در آن میبینم ...
دست روى شانه هایش میگذارم
و میگویم : چه تحملى دارد
دلت ...
دلت که میگیره ...
بغضت که سنگینی میکنه ...
دلت فقط یه گوشه ی دنج میخواد
که اشکات رو کسی نبینه
خودت باشی و خدات
اگه هنوزم نگاهش بهت باشه ...
استعـــــــــداد عجیبـــــــی در شکستــــــــن داری
قلــــــب ...
غــــــرور ...
پیمـــــان ...
استعــــــــداد عجیبــــــــی در نشستـــــــن دارم
بــــــه پــــای تــــــو ...
بـــــه امیــــــــد تــــــــو ...
در انتظـــــــــار تـــــــــــو ...
همیشه از آمدن "نـ" بر سر
کلمات می ترسیدم ...
!
نـ داشتن تو ...
نـ بودن تو ...
نـ ماندن تو ...
کاش اینبار حداقل دل
واژه برایم می سوخت و خبری میداد از نـ رفتن تـو ...
فرض کن ...
به عکاس بگویم
تارهای سپید را سیاه کند
و چین و چروک ها را ماست
مالی
و حتی از آن خنده ها که
دوست داری برایم بکارد ...
اما باز هم از نگاهم پیداست ... چقدر به نبودنت ... خیره مانده ام ...
یک "برو" بر زبانم آمد
به خاطر تو ...
و هزاران هزار
"بمان" در دلم ماند
که ماند ...
که ماند ...
ادامه مطلب ...
بعضی ها از دور می درخشند !
نزدیک که می شوی یک تکه شیشه ی شکسته ای بیش تر نیستند !
که باید لگدی بهشان زد تا از مسیر نور آفتاب دور شوند
و چشمان دیگری را خیره نکنند و گول نزنند ...
گاهی دلت می شود همانند دیواری سفید
در دستان کودکی خودکار به دست ...
که تنها چند خط درهم و
مبهم می کشد
و البته عمیق !!!
شیرین بهانه بود
فرهاد تیشه میزد تا
نشنود ...
صدای مردمانی را که در
گوشش میخواندند :
دوستت ندارد ...
من بودم
تو ...
و یک عالمه حرف ...
و ترازویی که سهم تو را
از شعرهایم نشان می داد ...!!!
کاش بودی
و
می فهمیدی ...
وقت دلتنگی
یک آه ...
چقدر وزن دارد ...!!!
وقــتـی ازم می پـرسی که خوبی و من
میگم: ای بد نیستم ...
یعنی بدم
خیلی هم بدم ...
پس نگو خدا رو شکر !!!