پروانگی ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...
پروانگی ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...

مامان و بابا

مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت:" من خسته ام و دیگه دیروقته، میرم که بخوابم"

مامان بلند شد، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد، سپس ظرف ها را شست، برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد، قفسه ها را مرتب کرد، شکرپاش را پرکرد، ظرف ها را خشک کرد و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا از آب پرکرد.


 

بعد همه لباس های کثیف را در ماشین لباسشویی ریخت، پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت. اسباب بازی های روی زمین راجمع کرد و دفترچه تلفن را سرجایش در کشوی میز برگرداند. گلدان ها را آب داد، سطل آشغال اتاق را خالی کرد و حوله خیسی را روی بند انداخت. 

 

بعد ایستاد و خمیازه ای کشید کش و قوسی به بدنش داد و به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد، کنار میز ایستاد و یادداشتی برای معلم نوشت ،مقداری پول را برای سفر شمرد و کنارگذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت. بعد کارت تبرکی را برای تولد یکی از دوستان امضا کرد و در پاکتی گذاشت، آدرس را روی آن نوشت و تمبر چسباند؛ مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت و هر دو را در نزدیکی کیف خود قرار داد. 

 

سپس دندان هایش را مسواک زد. بابا گفت: "فکر کردم گفتی داری می ری بخوابی" و مامان گفت:" درست شنیدی دارم میرم." سپس چراغ حیاط را روشن کرد و درها را بست. پس از آن به تک تک بچه ها سرزد، چراغ ها را خاموش کرد، لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت، جوراب های کثیف را در سبد انداخت، با یکی از بچه ها که هنوز بیدار بود و تکالیفش را انجام می داد گپی زد، ساعت را برای صبح کوک کرد، لباس های شسته را پهن کرد، جا کفشی را مرتب کرد و شش چیز دیگر را به فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد، اضافه کرد. 

 

سپس به دعا و نیایش نشست. در همان موقع بابا تلویزیون را خاموش کرد و بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد گفت: " من میرم بخوابم"

و بدون توجه به هیچ چیز دیگری، دقیقاً همین کار را انجام داد .

نظرات 3 + ارسال نظر
گیتی دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 10:13 ق.ظ http://lonelyrose.blogsky.com

سلام

خیلی قشنگ بود

برا همینه که بهشت زیر پای ماماناست نه باباها

سلام
امیدوارم قدرشون رو بدونیم و از ما راضی باشن

mozahem دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 11:42 ق.ظ

yezare bi ensafi bod madaramon intori hastan vali nasle jadid intori nistan

ما هم مامان و بابا های خودمون رو میگیم

ریحانه دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 05:27 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد