روزی مردی در حال نمازخواندن در راهی بود ،
و مجنون بدون اینکه متوجه شود از بین سجاده اش عبور کرد
مرد نمازش را قطع کرد و فریاد زد :
هی ...
چرا بین من و خدایم فاصله انداختی ؟؟؟
مجنون به خود آمد و گفت من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم ،
تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی ؟؟؟
(خدایا کمکمون کن نماز هامون رو درست بخونیم
آمین ...)
سلام
من بارانم
وبلاگ قشنگی داری
وبلاگم تازه افتتاح شده مایلم که باشما تبادل لینک کنم
سلام
نظر لطفتونه ، متشکرم
ممنون از حضورتون
تولد وبلاگتون رو هم بهتون تبریک میگم
هه.باحال بود عزیزم
هر آنکسی که درین حلقه زنده نیست به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید ...
ممنون از شعرت هدی جان
سیلام
همشون رو خوندم وجالب بودن
شرمنده نتونستم برا همشون نظر بزارم
موفق باشید
سلام
لطف داری عزیزم
من هم برات آرزوی موفقیت میکنم
ممنووووووووووووون