پروانگی ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...
پروانگی ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...

مترسک

یک بار به مترسکی  گفتم : لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای !
گفت : لذت ترساندن عمیق و پایدار است من از آن خسته نمی شوم
دمی اندیشیدم و گفتم : درست است چون که من هم مزه این لذت را چشیده ام
گفت : فقط کسانی که تنشان از کاه پر شده باشد این لذت را می شناسند ...
آنگاه من از پیش او رفتم و ندانستم که که منظورش ستایش از من بود یا خوار کردن من ؟!
یک سال گذشت و مترسک فیلسوف شد !!!
هنگامی که باز از کنار او میگذشتم دیدم دو کلاغ دارند زیر کلاهش لانه می سازند .

"برگرفته از کتاب دیوانه جبران خلیل جبران"


نظرات 1 + ارسال نظر
دریا چهارشنبه 7 تیر 1391 ساعت 01:21 ب.ظ http://azjensebaran.blogsky.com

سلام زیبا بود....
جبران خلیل جبران...
که خیلی کتاباشو دوست دارم ...
بسیار عالیه.....

سلام
ممنون عزیزم
درسته مطالب زیبا و پر مفهومی نوشتن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد