یک بار به مترسکی گفتم : لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای !
گفت : لذت ترساندن عمیق و پایدار است من از آن خسته نمی شوم
دمی اندیشیدم و گفتم : درست است چون که من هم مزه این لذت را چشیده ام
گفت : فقط کسانی که تنشان از کاه پر شده باشد این لذت را می شناسند ...
آنگاه من از پیش او رفتم و ندانستم که که منظورش ستایش از من بود یا خوار کردن من ؟!
یک سال گذشت و مترسک فیلسوف شد !!!
هنگامی که باز از کنار او میگذشتم دیدم دو کلاغ دارند زیر کلاهش لانه می سازند .
"برگرفته از کتاب دیوانه جبران خلیل جبران"
سلام زیبا بود....
جبران خلیل جبران...
که خیلی کتاباشو دوست دارم ...
بسیار عالیه.....
سلام
ممنون عزیزم
درسته مطالب زیبا و پر مفهومی نوشتن