در یک شهربازی پسرکی سیاهپوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد که از قرار معلوم فروشنده ی مهربانی بود .
بادکنک فروش یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از مشتریان جوان را جذب خود کرد . سپس بادکنک آبی و همینطور یک بادکنک زرد و بعد از آن یک بادکنک سفید را رها کرد .
بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند ...
پسرک سیاهپوست هنوز به تماشا
ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود ...
تا
این که پس از لحظاتی پرسید :
آقا !
اگر بادکنک سیاه را رها می کردید بالاتر می رفت ؟
مرد
بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و با دندان نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته
بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت و گفت : " آن چیزی که سبب اوج گرفتن
بادکنک می شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد ...
نکته
ها:
رنگ
ها ... تفاوت ها ... مهم نیستند ... مهم درون ِ آدمه ، چیزی که در درون آدم ها
است تعیین کننده مرتبه جایگاهشونه و هر چقدر ذهنیات ارزشمندتر باشه ، جایگاه والاتر
و شایسته تری نصیب آدم ها میشه ...
سلام عزیزم
من الان دارم این متن رو از خود حرم واست پست می کنم ...
واست دعا کردم ... امیدوارم به هر آرزوی زیبایی که داری برسی ...
سلامت رو هم به امام رضا رسوندم.
سلام هدی جون
زیارت قبول عزیزم
ممنون که واسم دعا کردی
وقتی کامنتت رو خوندم بغضم گرفت
یه دنیا ممنونم ازت
کاش میشد منم الان اونجا باشم
ممنون دوست خوبم ، امیدوارم توهم به آرزوهای قشنگت برسی
----------------------
هدی جون یه دنیا ممنون
کاش آدمها می فهمیدند که خدا رنگها رو برای زیباتر شدن دنیاش خلق کرد نه برای این که ما با تفکرمون زشت ترش کنیم.
خیلی دنیای بدی شده
خیلی ...
واقعا درسته...