پروانگی ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...
پروانگی ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...

شیشه ای می شکند

شیشه ای می شکند ...
یک نفر می پرسد : چرا شیشه شکست ؟
مادر می گوید : شاید این رفع بلاست .
یک نفر زمزمه کرد : باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد ، شیشه ی پنجره را زود شکست .
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست ، عابری خنده کنان می آمد ... تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد ...
اما امشب دیدم ...
هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید ...
از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است ؟
دل من سخت شکست اما ...
هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا !!!


نظرات 2 + ارسال نظر
asemooni جمعه 23 تیر 1391 ساعت 07:05 ب.ظ http://asemoooniha.blogsky.com/

سلام وبلاگتون خیلی زیبا و پر مغز بهتون تبریک میگم. اگه دوست داشتین تبادل لینک کنیم

سلام
خیلی ممنونم
نظر لطفتونه

هدی جمعه 23 تیر 1391 ساعت 08:50 ب.ظ http://aftabgardantarin.blogsky.com

بین این آدمها
یک نفر هست
که دلش می خواهد
که تو خندان باشی ...
من همون یه نفرم دوست خوبم ...
دلشکستگیها رو بسپر به دست باد ...
آرزوی زیباترین خنده های از ته دل رو برات دارم عزیزم.

ممنونم هدی مهربونم
همین الان با خوندن این دعای قشنگت لبم خندون شد
بازم ممنون
من هم همین آرزو رو برات دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد