سلام دوستان
طاعات و عباداتتون قبول باشه
این روزها دستم یکم ناراحته ، نباید خیلی ازش کار بکشم
تایپ کردن هم واسم مشکله
یه چند روزی هم به نظرات جواب نمیدم ، اما سعی میکنم پست جدید بذارم
تو وبلاگهاتون هم اگه اومدم نظر نمیتونم بذارم ، به هر حال شرمنده
امیدوارم موفق باشین و براتون شادی و سلامتی آرزو میکنم ...
خداوند گفت : دیگر پیامبری مبعوث نخواهم فرستاد ، آنگونه که شما انتظار دارید اما جهان هرگز بی پیامبر نخواهد ماند ...
و آنگاه پرنده ای را به رسالت مبعوث کرد .
پرنده آوازی خواند که در هر نغمه اش خدا بود عده ای به او گرویدند و ایمان آوردند .
و خدا گفت اگر بدانید حتی با آواز پرنده ای می توان رستگار شد ...
خدا
رسولی از آسمان فرستاد . باران نام او بود همین که باران ، باریدن گرفت
آنان که اشک را میشناختند رسالت او را دریافتند پس بی درنگ توبه کردند و
روحشان را زیر بارش بی دریغ خدا شستند ...
خدا گفت : اگر بدانید با رسول باران هم می توان به پاکی رسید ...
بعضی ها از دور می درخشند !
نزدیک که می شوی یک تکه شیشه ی شکسته ای بیش تر نیستند !
که باید لگدی بهشان زد تا از مسیر نور آفتاب دور شوند
و چشمان دیگری را خیره نکنند و گول نزنند ...
گاهی دلت می شود همانند دیواری سفید
در دستان کودکی خودکار به دست ...
که تنها چند خط درهم و
مبهم می کشد
و البته عمیق !!!
قرآن !
من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "
چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .
یکی ذوق میکند که تو را بر روی برنج نوشته، یکی ذوق میکند که تو را فرش کرده، یکی ذوق میکند که تو را با طلا نوشته، یکی به خود می بالد که تو را در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا تو را فرستاده تا موزه سازی کنیم؟
قرآن !
من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و تو را می شنوند ، آن چنان به پایت مینشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند ... اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه ی نفس است …
قرآن !
من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول، یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کرده اند، حفظ کنی، تا این چنین تو را اسباب مسابقات هوش نکنند ...
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .
آنان که وقتی تو را می خوانند چنان حظ می کنند، گویی که قرآن
همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام
است که به صلیب جهالت کشیدیم ...
قرآن را سالهاست که به آتش کشیده ایم!
شیرین بهانه بود
فرهاد تیشه میزد تا
نشنود ...
صدای مردمانی را که در
گوشش میخواندند :
دوستت ندارد ...
"تـــو" با باران چه نسبتی داری ...؟
نمی دانم ...
اما باران که می آید
دلم برای تو تنگ تـــر میشود ...
دستم را بگیر ...
و مرا به دور دست هایی ببر
که ...
در دسترس هیچ دستی نباشیم ...
ادامه مطلب ...
من بودم
تو ...
و یک عالمه حرف ...
و ترازویی که سهم تو را
از شعرهایم نشان می داد ...!!!
کاش بودی
و
می فهمیدی ...
وقت دلتنگی
یک آه ...
چقدر وزن دارد ...!!!
خدایـــــــا ،
دخلم با خرجم
نمیخواند ،
کم آورده ام ، صبری که
داده بودی تمام شد ،
ولی دردم همچنان باقیست
!!! بدهکار قلبم شده ام ، میدانم شرمنده ام نمیکنی ؛
باز هم صبـــــــر
میخواهم ...
نم نم باران ...
کاش تو بودی و من !
یک جاده ی بی انتها
دست در دست هم ...
بدون چـــــــتر ... !
زیـر باران ...
خیـس خیـس ...
در ادامه ی مطلب براتون یه عکس جالب گذاشتم
خودم که خیلی خوشم اومد
فکر کنم یه 30 ثانیه ای هم فکر کردم تا متوجه شدم از چه چیزی عکس گرفته شده
ببینیم شما با یه نگاه متوجه میشین یا مثل من باید فکر کنین !
وقــتـی ازم می پـرسی که خوبی و من
میگم: ای بد نیستم ...
یعنی بدم
خیلی هم بدم ...
پس نگو خدا رو شکر !!!