پروانگی ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...
پروانگی ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...

هوای دیروز

خدایا دلم هوای دیروز را کرده ... هوای روزهای کودکی را ...
دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم
آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد ...
دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم
و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را
میخواهم خط خطی کنم
تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند
دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان
هر چه میخواهید بکشید
این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو ...
دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم آن را نچینم
دلم میخواهد ...

می شود باز هم کودک شد ؟؟؟

راستی خدا ! دلم فردا هوای امروز را می کند؟؟؟


نظرات 4 + ارسال نظر
skoote shab چهارشنبه 5 مهر 1391 ساعت 11:50 ق.ظ http:// http://skooteshab.blogfa.com

چشمانم در آسمان

به جستجوی آخرین ستاره ی شب است

و می روم به اوج ، کنار او

ستاره ای که در سپهر آرزو

یگانه تقدیر من است

زیبا بود ممنون

بی کسی چهارشنبه 5 مهر 1391 ساعت 06:14 ب.ظ http://www.elham1373.blogfa.com

سلام.........

سلام

فاطمه پنج‌شنبه 6 مهر 1391 ساعت 10:05 ق.ظ http://deleman43.blogsky.com/

دلم من هم هوای روزهای کودکی را میخواهد
هوای بزرگسالی برایش خوب نیست

شقایق پنج‌شنبه 6 مهر 1391 ساعت 10:40 ب.ظ http://hiichestan.blogfa.com

سلام هستی جان
متن هات اینقدر زیبا هستن که آدم میمونه به کدومش نظر بده.
ولی این متنت منو برد به دوران کودکی. حیاط کودکیا و خاطرات مادر بزرگم...
خیلی زیبا بود ممنون.

سلام شقایق جان
لطف داری عزیزم
ممنونم از لطف و مهربونیت
من وقتی خیلی بچه بودم مادربزرگ هام فوت کردن ، پدربزرگ هام رو هم اصلا ندیدم
هیچوقت لذت داشتنشون رو حس نکردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد