پروانگی ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...
پروانگی ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...

... پروانگی

همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت ،

آنچه درخواب نرفت چشم من و فکر تو بود ...


نظرات 4 + ارسال نظر
طاهره پنج‌شنبه 4 آبان 1391 ساعت 04:39 ق.ظ


آروم باش طاهره...
امشب هم میگذره... دووم میاری تا صب... دووم میاری

میگذره طاهره جون
شما که از من بیخواب تر شدی

گلنوش پنج‌شنبه 4 آبان 1391 ساعت 03:05 ب.ظ

سمانه پنج‌شنبه 4 آبان 1391 ساعت 08:10 ب.ظ http://parastesh1.blogsky.com

خیلی سخته یه نفر غرورت رو بشکونه:اما حس کنی باز دوسش داری......
به سلامتی خودمون که ادم نمیشیم...

آره خیلی سخته
دور از جون اما خیلی ها همینجورین

هدی پنج‌شنبه 4 آبان 1391 ساعت 11:17 ب.ظ http://aftabgardantarin.blogsky.com

همه در خواب و سکوت پشت این پنجره ها
من و دل بیداریم ... به تو می اندیشیم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد