پروانگی ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...
پروانگی ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...

حق

هیچ وقت با یه آدم احمق دهن به دهن نشو .

چون کسانی که از بیرون نظاره‌گر این دعوا هستند ، احمق‌تر از اونی هستند که بتونن تشخیص بدن حق با توئه یا اون !!!


... زخم

حتی کفش هم اگر تنگ باشد

زخم میکند

وای به وقتی که دل تنگ باشد ...


اولین روز بارانی

اولین روز بارانی را به خاطر داری؟

غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم.

دومین روز بارانی چطور؟ پیش بینی اش را کرده بودی، چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم، سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود.

و سومین روز چطور؟ گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری، چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد.

و چند روز پیش را چطور؟ به خاطر داری؟ که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم...

فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو...

 

"دکتر علی شریعتی"

ادامه مطلب ...

خانم نظافت چی

در امتحان پایان ترم دانشکده پرستاری، استاد ما سوال عجیبی مطرح کرده بود. من دانشجوی زرنگی بودم و داشتم به سوالات به راحتی جواب می دادم تا به آخرین سوال رسیدم،
نام کوچک خانم نظافت چی دانشکده چیست؟


ادامه مطلب ...

شیشه و الماس

برای آدم نابینا شیشه و الماس فرقی ندارد

پس اگر کسی قدر تورا ندانست فکر نکن تو شیشه ای ،

او نابیناست ...

با خدا

قطره اگر با دریا باشه، دریا ست.
حالا خودت بگو:
اگر ما با خدا باشیم چی میشه؟


خوشبختی

خوشبختی به کسانی روی می آورد که برای خوشبخت کردن دیگران می کوشند ...


ادامه مطلب ...

وقتی که نیستی

گاهی دست خـــودم را می گیرم می برم هوا خوری

یــاد تو هم که همه جا با من است ...

تنــهایــی هم که پا به پایم می دود ...

میبینی ؟

وقتی که نیستی هم ، جمعمان جمع است ...

دل خوشی

گاهی خیال می کنم از من بریده ای ،

بهتر ز من برای دلت برگزیده ای ،

از من عبور می کنی و دم نمی زنی ،

تنها دلم خوش است که شاید ندیده ای ...


ادامه مطلب ...

دلتنگ

دلتنگ که باشی آدم دیگری می‌شوی
خشن‌تر ، عصبی‌تر ، کلافه‌تر و تلخ‌تر  ...
و جالب‌تر این‌که با اطراف هم کاری نداری همه اش را نگه می داری
و دقیقا سر همان کسی خالی می‌کنی که دلتنگ اش هستی  ...



ادامه مطلب ...

بردباری

نیکوس کازانتزاکیس نقل می‌کند که در دوران کودکی، یک پیله کرم ابریشم را  روی درختی پیدا می‌کند، درست وقتی که پروانه خودش را برای خروج از پیله آماده می‌سازد. کمی منتظر می‌ماند، اما سرانجام چون خارج شدن پروانه طول می‌کشد تصمیم می‌گیرد این فرآیند را شتاب ببخشد.

با حرارت دهانش شروع به گرم کردن پیله می‌کند، تا این که پروانه خارج شدنش را آغاز می‌کند. اما بال‌هایش هنوز بسته‌اند و اندکی بعد می‌میرد.


ادامه مطلب ...

اشتباه

اشتباه من این بود ...

هر کجا رنجیدم لبخند زدم

فکر کردند درد ندارد سنگین تر زدند ضربه ها را ...


درخت

یک درخت هر چقدر هم که بزرگ باشد با یک دانه آغاز می شود ...


علی (ع)

سرچشمه ی عشق با علی آمده است

گل کرده بهشت تا علی آمده است

شد کعبه حرمخانه میلاد علی (ع)

کز کعبه صدای یا علی آمده است


ادامه مطلب ...

به سلامتی هرچی پدره

پدر و پسر داشتن صحبت میکردن

پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو ؟

پسر میگه : من ..!!

پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو ؟؟!!

پسر میگه : بازم من شیرم  ...

پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو !؟؟

پسر میگه : بابا تو شیری ...!!

پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو  ؟؟

پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا ...

به سلامتی هرچی پدره


ادامه مطلب ...

دل کندن

دل کندن اگه حادثه ای آسان بود

فرهاد به جای بیستون ، دل میکند ...


آرزو دارم

آرزو دارم اگر گل نیستم خاری نباشـم

بار بردار ار ز دوشی نیستم باری نباشم

گر نگشتم دوست با صاحبدلی دشمن نگردم

بوسـتان بهـر خلیل ار نیستم ناری نباشـــم

گر که نتوانم ستانم داد ز مظلومی ز ظالم

باز آن خواهم که همکار ستمکاری نباشم

نیستم گـر نوشــدارویی برای دردمنــدی

نیز با بی دست و پایی نیش جراری نباشم

گــر نریزم آب رحمت از سبویی در گلویی

دلخوشم گر خنجری بر قلب افگاری نباشم

گر پری بگشوده دارم همچو کبک کوهساری

طعنه زن بر خــواری مرغ گرفتاری نباشــم


ادامه مطلب ...

ماجرای تدی

در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت.

مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.


ادامه مطلب ...

سایه ها

سایه‌ها محصول پشت کردن دیوارها به آفتاب‌اند ؛
گستاخی دیوارها را تقلید نکنیم تا آفتابی بمانیم !


ادامه مطلب ...

به یاد داشته باش

همیشه به یاد داشته باش که به یاد داشته باشی

هر آنچه را که شادمانت می کند ،

و همیشه به یاد داشته باش به فراموشی بسپاری

هر آنچه را که اندوهگینت می کند ...