پروانگی ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...
پروانگی ...

پروانگی ...

بـه آسمــان دل بـبـنـــد ...

ذکر یونسیه

ذکر حضرت یونس در شکم ماهى

این ذکر بخشی از آیه 87 سوره ی انبیا هستش، که به وسیله ی این ذکر حضرت یونس از شکم ماهی نجات پیدا کرد.


امام صادق (ع ) فرمودند:

عجب دارم از کسى که غم زده است ، چطور این دعا را نمى خواند:

""" لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین """"

(معبودى جز تو نیست ، منزهى تو، من از ظالمین و ستمکاران بودم)

چرا که خدا به دنبال آن مى فرماید: فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجى المؤ منین (ما او را پاسخ دادیم و از غم نجات دادیم و این گونه مؤمنان را نجات دهیم )


ادامه مطلب ...

فکر و خیال

چه نقاش ماهریست
فکر و خیال را میگویم ،
وقتی که دانه دانه موهایت را سفید می کند !


بغض

خـــدایـــــا

در گلویم ابـــر کوچــکیست

که خیــال بـارش نـــدارد ...
میـــشود مــرا بــغل کنــی ؟؟؟

... عزیزتر از تو

نبوده ،

نیست ،

نخواهد بود !

عزیزتر از تو کسی برای من
ادامه مطلب ...

مقصد

مقصد جایی در انتهای مسیر نیست ،

بلکه لذت بردن از گامهاییست که برمیداریم .


سال های رفته

شخصی گفت من سی سال دارم ،
بزرگی به او خرده گرفت که نباید بگویی سی سال دارم ، باید بگویی سی سال را دیگر ندارم !


راستی شما به جای سالهایی که دیگه ندارین ، چی دارین ؟؟؟


خودت بیا

تو را آرزو نخواهم کرد ، هیچ وقت !
تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که ;
خودت بیایی ،
             با دل خود ،
                        نه با آرزوی من ...

گذشت

مرداب به رود گفت: چه کردی که اینقدر زلالی؟
رود گفت:

               " گذشــــتم ..."


ادامه مطلب ...

فراموشی

یک ساعت که آفتاب بتابد

خاطره ی آن همه شب های بارانی از بین میرود ...

این است حکایت آدم ها :

"فـــــرامــــــوشــــــــی"


آدم ها

آدمهای کنارم مثل جمعه می‌مانند ...

معلوم نمی‌کند ...

"فــــــرد" هستند یا " زوج " ...

پر از ابـــهامــــند !!!


ابر نیمه تمام

پسری جوان که یکی از مریدان شیفته شیوانا بود، چندین سال نزد استاد درس معرفت و عشق می آموخت. شیوانا نام او را “ابر نیمه تمام” گذاشته بود و به احترام استاد بقیه شاگردان نیز او را به همین اسم صدا می زدند. روزی پسر نزد شیوانا آمد و گفت دلباخته دختر آشپز مدرسه شده است و نمی داند چگونه عشقش را ابراز کند!؟ شیوانا از “ابر نیمه تمام” پرسید:” چطور فهمیدی که عاشق شده ای؟!”



ادامه مطلب ...

... دلِ تنگ من

بعـد ِ هر طوفانی

آسمان های صاف و روشن می آیند

آیا تو هم ...

بعد از دل ِ تنـگ من می آیی ؟


پیرمرد ساندویچ فروش

پیرمردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت. چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند.

او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند.


ادامه مطلب ...

چرا من؟


"آرتور اش" قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد.

طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.

 

ادامه مطلب ...

غریبه

یک غریبه می خواهم

بیاید ، بنشیند ، فقط سکوت کند ،

و من هی حرف بزنم و بزنم و بزنم ...

تا کمی کم شود این همه بار

بعد بلند شود و برود

انگار نه انگار ...

ترس

ما که از هر چه ترسیدیم به سرمان آمد !

پس بیا تمرین کنیم کمی از خوشبختی بترسیم !!!


کمک کن با تو باشم

خدایا در زندگی هرگز از یاد نمی برم
گرچه والدینم موهبت تولد در این دنیا را به من عطا کردند
اما تو هستی که موهبت زندگی جاودانه را به من می بخشی !
خدایا ! اگر با من باشی
چه کسی می تواند علیه من باشد ؟
اگر من با تو باشم
چگونه ممکن است که دشوار ها نصیبم شوند و از میان برداشته نشوند ؟
خدایا چنان نزدیکی که نمی توانم ببینمت !
صدای تو هر لحظه با من سخن می گوید ،
اما من آن را نمی شنوم .


مرا به اعماق درونم ببر
تا شکوه بی پرده جمال تو را بشنوم
مرا بیاموز که پیوسته تو را بجویم
و همواره به عنوان یگانه پناه گاهم به تو رو کنم !!!

بهترین لحظات زندگی از نگاه چارلی چاپلین

آنقدر بخندی که دلت درد بگیره
بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری
برای مسافرت به یک جای خوشگل بری

ادامه مطلب ...

دروغ

به یکدیگر دروغ نگویید ...

آدم است ...

باور می کند ...

دل می بندد ...

مامان و بابا

مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت:" من خسته ام و دیگه دیروقته، میرم که بخوابم"

مامان بلند شد، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد، سپس ظرف ها را شست، برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد، قفسه ها را مرتب کرد، شکرپاش را پرکرد، ظرف ها را خشک کرد و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا از آب پرکرد.


 

ادامه مطلب ...